درد دل

ساخت وبلاگ
۲۳ خرداد اولین دندون کارن افتاد!دندونی که تو یه سالگی ضربه خورده بود به میز و کوتاه بلند شده بود اون دو تای حلو.. چند سال بعرشم خونه مامان اینا افتاد دوباره همونا خورد به میز و لق تر شد.. تا اینکه حواسمون نبود و داشت میوه گاز میزد چند روز پیش و دیدیم گریه اش رفت هوا... اون دندون بشددددت لق شد و خون اومد و لثه اش متورم شد و دردش گرفت.. خلاصه فردا با پس فرداش یعنی ۲۳ ام تو خواب میفته..صبح که بیدار شده دیده رو رختخوابش افتاده فکر کرده اشغاله پرتش کرده اونور.. رفتم پیداش کردم و نگهش داشتم.امروزم بردمش دکتر و گفت خداروشکر مشکلی نیست و باید صبر کنیم در بیاد تا ببینیم دائمی ها چه جوری در میاد.. درد دل...
ما را در سایت درد دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manamleili بازدید : 102 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 3:55

سلامروزهای بشدت بیخودی رو می گذرونیم.دو هفته ست کرونا گرفتیم و سه روزه اومدیم خونه مادرشوهر خوابیدیم که بهمون برسن.تا قبل از اون تو خونه بودیم و فامیلا غذا میاوردن ولی چه روزایی بود چه روزایی!! خدا برای دشمن ادم نیاره.. ضعف و تهوع شدید بقدری که نمیتونستم راه برم یا چیزی برم بخورم.‌همسر هم نفس تنگی و تب و تهوع و خلاصه همه چی.. خونه به افتضاح ترین شکل ممکن رسیده بود و حالم از در و دیوار خونه هم بهم میخورد.. شبانه تمام غذاهارو انداختیم دور و ساک جمع کردیم اومدیم تهران.. حالمون خیلی بهتر شد. همین که تنها نیستیم یا اینکه همینکه میدونیم دور و بر پر از درمونگاه و بیمارستانه قوت قلبه.. اولین بار بود که گفتیم چه کاری کردیم رفتیم کرج.. حس غربت بهمون دست داد و بشدت دلمون تهران و خواست..امروز رفتیم دکتر اسکن دادیم من شدم ۲۵ درصد، همسر ۳۵ درصد با اکسیژن ۹۰،۹۱.. ایشالله از فردا میریم رمدسیویر میزنیم.دلم شهر پدری و خانه پدری رو میخواد.. برم چندین ماه بمونم.. اوضاع روحیم بهم ریخته.. تمام مملکت شده عزا، تا کی باید اینطوری باشه؟ کی خلاص میشیم از دست کرونا؟ دلم امید میخواد، روزهای روشن، بی دغدغه، دو هفته ست خوابیدم باورم نمیشه، بازم شکر... درد دل...
ما را در سایت درد دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manamleili بازدید : 96 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 3:55

سلام بعد از هزار سالخیلی نیاز دارم بنویسم.. که یک کمی ذهنم دسته بندی و منظم بشه..همه چی خوبه ولی من اضطراب دارم.همه چی خوبه ولی من پریشونم.همه چی خوبه ولی من می ترسم.همه چی خوبه ولی من سردرگمم.وقتی می گم همه چی خوبه یعنی کلیت زندگی رو به راهه خداروشکر ولی جزییات...ذهنم پریشونه چون برای هزارمین بار تو این دوازده سال اشناییمون داریم خیلی جدی تر از قبل پروسه مهاجرت رو پیش می بریم.همسر پورتفولیو میزنه و من رزومه شو درست می کنم.اون پورتفولیو می زنه من لینکدینشو درست می کنم.اون پورتفولیو میزنه من پورتفولیوشو سازمان دهی می کنم.من زبان میخونم اونم زبان می خونه.نمیدونم دیگه خلاصه که امیدوارم به نتیمه برسه.هیچ عشق و علاقه ای به مهاجرت نداریم فقط و فقط و فقط منطقمون می گه این کار درسته.. اونم منطق الانمون ورژن ۱۴۰۰!! منتها ما که نمی دونیم چی صلاحمونه چی نیست و بعد از هزاران بار تصمیم برم یا نرم گفتیم حالا امتحان می کنیم.. ولی در گند شدن روز افزون مملکت عزیزمون که شکی نیست! بریم حداقل نسل بعد از خودمونو نجات داده باشیم.. فرار.. تبعید... اخراج...ذهنم پریشونه چون خیلی درگیر کارنم.. خیلی.. دو ساله خونه ست و هر چی می گذره دیوونه تر میشه.. پیش دبستانیش انلاینه و من از مهر دارم زججججر می کشم.. نمیشینه.. دوست نداره.. نمیخونه.. نمیخواد، لج میکنه.. حرف گوش نمی ده.. و من هر روز مستاصل... هفته پیش در حالی که درگیر این چیزا بودن مدرسه سه تا کاربرگ داد که تا پنجشنبه وقت دارن بچه ها این ارزشیابی رو انجام بدن... امتحان!!!! بچه ۵ ساله!!! سه تا!!! روز تعطیل بچه!!! من دیگه ترکیدم و قاطی کردم.. مدرسه تعطیل بود پنجشنبه و من از تو شا.د شماره مامانا رو خواستم که اگه دوست داشتن بدن که گروه واتس اپ بزنیم و این درد دل...
ما را در سایت درد دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manamleili بازدید : 135 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 3:55